برگرد
عشق اومد سراغم ، پشت در در زد
عشق با من آشنا شد ، ولی یک روز پر زد
گذاشت و رفت ، از این آشیونه
تنهام گذاشت ، تو این زمونه
برگرد باز به این خونه ، نذار تو تنهام
برگرد نذار که پاییز باشه ، پایان فردام
پایان فردام
عشق تنها نشستم ، تو اطاقم با خاطراتت
هی می سوزونم ، دقیقه ها رو من با یادت
دردم درمون ندارم ، زندونیم زندون ندارم
برگرد باز به این خونه ، نذار تو تنهام
برگرد نذار که پاییز باشه ، پایان فردام
پایان فردام
گذاشت و رفت ، از این آشیونه
تنهام گذاشت ، تو این زمونه
برگرد باز به این خونه ، بی تو سرده شبهام
برگرد تا باز تو آغوش تو ، بسوزه غم هام
بسوزه غم هام
سلام حمید جون :
من دوباره اومدم. حرفی برای گفتن ندارم چون خودت بهتر میدونی که من چقدر از این شعر خوشم میاد. خلاصه اینکه حرف نداری .
موفق باشی
به رسم یکی از بچه ها یا علی
ای خدا یه جمله ی کوتاه رو به ما نمیتونن ببینن
عجب آدمایی هستنا
این از این حمیدشون اونم از امینشون
دوتا چلفتی ؛ آخه اینم شد وبلاگ
هر چی غمه توش نوشتی ؛ از استاد کرمی بنویس
مورچه چی بود که کله پاچشم باشد خورد
آخه مو قشنگه عینکی ؛
عمو عینکی چار چشمکی مار مولکی
داری بزرگ میشی ؛ بذار اون عقلتم رشد کنه
بازم خودم تا آخره دنیا
خیلی بهت حال دادم ؛ خوشحال شدی برات کامنت گذاشتم
برو به جهنم
به رسمه همیشه
یا علی